گاه گاهی از دل پائیزی من یاد کن
آذر سرد مرا با خنده ای خرداد کن
کوچه ی احساسم از گام شما گرما گرفت
این دل پاخورده را از سنگفرش آزاد کن
گوش من پشت نگاه هر لبی دنبال توست
این سکوت لعنتی را زیر لب فریاد کن
همنشین شب نشینی های کاغذ با قلم
جایتان خالیست اینجا خاطرم را شاد کن
حرف شیرینت دل هر کوه را خالی کند
کوهکن رحمی به حال تیشه ی فرهاد کن
طعم حسرت می وزد هر برگ ما را می برد
عطر بی مهریتان را همدم این باد کن
من شما را پشت این آئینه ها گم کرده ام
سنگدل سنگ دلت را خرج این شیاد کن
می روم اما نگاهی پست سر دارم هنوز
با نگاهی تلخی این راه را بر باد کن
هر قدم از راه ، دل را تا کجاها می برد
دل سپردن بعد رفتن را شما بنیاد کن
این غزل از ابتدا تا انتها یک مصرع است
گاه گاهی از دل پائیزی من یاد کن